دخترک طبق معمول هر روز
جلوی کفش
فروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ
با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های
چسب زخمی که در دست داشت خیره شد
ویاد حرف پدرش افتاد"اگر تا پایان ماه هر
روز بتونی تمام چسب زخم هایت را
بفروشی آخر ماه کفش هایقرمز رو برات
می خرم"دخترک به کفش هانگاه کرد و با
خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر
روز دست و پا یا صورت 100نفر زخم بشه
تا...و بعد شانه هایش رابالا انداخت و راه
افتاد وگفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش
نمیخوام ![]()
+ نوشته شده توسط عادل در دوشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۰ و ساعت
17:12 |
